من ،اون فریاد های دلخراش رو می شناسم. اعتماد،برای من کلمه نامفهوم و عجیبی شده. شنیدن صدای تیک تاک ساعت ،قلبم رو به درد میاره. گذشتن هر ثانیه در اونجا، زجر آوره .یه خونه مرموز با آدمای بی روح، نگاه های سرد و لبخندهای نامفهوم و ترسناکشون، یه آینه با تصویر روبه روت، ظاهرا خودتی اما حقیقت، حرف دیگه ای برای گفتن داره ... یه سایه بلند...یه نوشته عجیب روی کاغذ...
جایی که رفتن به اونجا با خودته اما برگشتنت رو هیچ کس تضمین نمیکنه...