من، هانا مارتین، نویسندهای هستم که نوشتن را نه از سر علاقه، بلکه از سر نیاز آغاز کردم. نیازی برای دانستن، برای درک کردن، و شاید برای رهایی.
این کتاب، نخستین اثر من است؛ اما بیش از آنکه داستانی برای دیگران باشد، تلاشیست برای رسیدن به مادرم. زنی که تنها لحظه تولدم را دید و بعد، بیهیچ توضیحی، ما را ترک کرد.
در تمام سالهایی که گذشت، با سوالهایی زندگی کردم که هیچکس پاسخشان را نداشت:
آیا دوستم داشت؟
چرا رفت؟
کجا رفته بود؟
آیا میداند که من هنوز منتظرش هستم؟
نوشتن، راهی شد برای یافتن نشانهها، ردپاها، و شاید صدایی از گذشته. اگر این کتاب به دست او برسد... اگر بخواند... شاید دری باز شود، شاید سکوت بشکند.
این فقط یک داستان نیست؛ فریادیست در دل سکوت، نامهایست از دختری به مادری که هرگز نشناخت.
و شاید در جایی، در گوشهای از این جهان،
تو کلمات مرا ببینی و واکنشی نشان دهی...
مادر.