داستان درمورد یه دختری هست که شب ازدواجش اشتباهی دزدیده میشه ! اونم بجای کسی دزدیده میشه که قراره باهاش ازدواج کنه توسط چه کسی ؟ بله دشمن باباش و نامزدش (همون خلافکار خطرناکی که پدرش و نامزدش ازش کلاهبرداری کردن حالا قراره چه بلایی سر دختر ما بیاد ؟)
وقتی بهوش اومدم خودمو تو تاریکی مطلق دیدم.بی هیچ امیدی برای کمک،حتی نور خورشید هم نمیتونست وارد اینجا بشه.صدای قدمهای سنگین کسی رو که به سمتم میومد شنیدم.
صدا با نزدیک شدن قدمها به من بلند و بلند تر میشد.با دیدنش لرزی تو سوتون فقراتم احساس کردم.
نگاهم به سلاح مرگبار داخل دستش قفل شده بود.چشمانم را از ترس به اطرافم میچرخاندم و
وقتی فاصله میانمان را کم کرد تکان خوردم.
با خم شدنش به سمتم کمرم به دیوار برخورد کرد.
"چقدر مست بودم که جای اون حرومزاده تورو دزدیدم؟"