هزاران سال پیش در زمانی دورادور قبل از جدایی قاره ها
و هرج و مرج...
سنگی قدرتمند از اسمان پایین افتاد و درون زمین فرو رفت.
قدرت آن به حدی زیاد بود که تعادل طبیعی جهان رو به یکباره درهم شکست ، صلح برای مدتی از بین رفت ولی با اتحاد و قدرت جادوگر لیندا به کمک یاقوت و زمرد ، توانست جنگ تاریکی را متوقف کند....
اما چه کسی دید که آفتاب تا ابد در آسمان بی انتها رخشان باقی بماند...
خورشید رخشان صلح در زمان سلطنت کنونی اِمرِسکای ،با ذره ذره ناپدید شدن خویش مرز بین جهان انسان های فانی و موجودات جاودان را درهم شکست... اما شاهدخت آمایا، آخرین فرزند پادشاه سرزمین، آیا زندگی او فقط دلباختگی و تراژدی عاشقانه است یا خط سرنوشت چیز دیگری برای او رقم میزند؟....