هزاران سال قبل ، زمانی که تنها روایت ها از ان باقیست ، تاریکی از ریشه های انسانیت شعله ور شد .
خورشید از جهان چشم فروبست و ماه مکانش رو به طراری برد . تیرگی سایه بر سرهرهفت نژاد می انداخت . برای رهایی از تاریکی انهاها باهم متحد شدند ولیکن برای ارباب تاریکی تنها یک شخص توانگری نابودی را داشت. مردی که تمام سرخی خون های ریخته شده بر موهایش امیخته و تنها روشنایی خورشید در چشمانم خالص گردانیده سر انجام تاریکی را از میان برد و دنیایی جدا برای انسان ها بوجود اورد . ولی چه میشود اگر قدرتمندترین ارباب تاریخ در برابر دختر انسان ضعف داشته باشد ؟ دختری که در دل رنج ، خود را به بالاترین جایگاه میرساند و او را تغییر میدهد ؟