در یک مزرعه دورافتاده و متروک، جایی که مه همیشه زمین را میپوشاند و خورشید به ندرت دیده میشد، مرغابی مادر روی تخمهایش نشسته بود. هوا سرد و مرطوب بود و صدای وزش باد درختان خشکشده را میلرزاند. حیوانات مزرعه، از جمله مرغابیها، اردکها و غازها، همیشه احساس میکردند که چیزی عجیب در این مزرعه وجود دارد. شبها، صدای زوزههای عجیب از جنگل تاریک اطراف به گوش میرسید و سایههایی مرموز در مه حرکت میکردند.