3 سال از تولد آنا دختر میریام و جان می گذرد.
او می داند زمانی مانند والدینش تبدیل به گرگ خواهد شد، اما دوست دارد از این حس و قدرتش برای کمک به دیگران استفاده کند، و این که نباید حرفی از خودش و خانواده اش به هم کلاسی ها و هم مدرسه ایی هایش بزند، اما در میان آن ها کسانی هم مانند خودش حضور دارند.
او از این فرصت و حمایت های پدر خوانده اش استفاده و بدون اطلاع میریام و جان ، پا در دنیایی متفاوت می گذارد تا زمانی که به سن 18 سالگی و شبی که ماه کامل است برسد و موجود درونش را آزاد کند.