«مسیح» پسری است بسیار خیالپرداز با یک خروار رویا ! که جبر نگذاشته به هیچ کدامشان برسد ، نه توانست به رویایش در هنر دست پیدا کند ، و نه توانست به معشوقه اش «نرگس» برسد . از سر ناچاری ، در کشتارگاه مجبور به کار شده تا پول بخور و نمیری دربیاورد . اما یک روز وقتی به کشتارگاه میرود میفهمد که ....