باز هم صدای پای آن آدم لعنتی را میشنید . قدم هایش را بزرگ تر برمیداشت گویی درحال دویدن بود . چرا مرا دنبال میکند؟ چه باید بکنم؟
آن مزاحم هم قدم هایش را سریع تر برمیداشت گویا میخواست با او مسابقه بدهد! نفس هایش به شماره افتاده اش با قلبی که از شدت ترس در جای خود آرام نمیگرفت به او نهیب میزد که آیا میتواند زنده بماند؟!