یه داستان فانتزی و علمی تخیلی با چاشنی عشق
ایلین که بعد از بیست سال بخواطر مرگ تنها عضو خانواده اش یعنی پدر بزرگش و تقسیم ارث بین او و پسر عمویش به ایران بر میگردد
دخترک تصمیم دارد ارثی که به او رسیده یعنی عمارت بزرگ سلطانی را بفروشد دوباره به انگلیس برگردد
او به عمارت پدر بزرگش می رود داستان دقیقا از انجا شروع میشود
چه اتفاقی برای ایلین می افتد؟
او چه می کند؟