سلیک شهری احاطه شده در بین جنگل و کوهستان در یکی از ایالت های آمریکا که شهری نه جندان بزرگ اما مدرن و با امکانات خوب شناخته می شود، بر اثر یک اتفاق و شایعه تبدیل به شهر افسانه های ترسناک می شود. رد پایی از موجوداتی که می توانند در ماه کامل تغییر ماهیت بدهند.
کلانتر جیمز به همراه خواهرش جولین، مدیریت پلیس و حفظ امنیت شهر را با کمک مردم محلی بر عهده دارند، به علت اتفاق هایی که در شهر و جنگل رخ می داد و موجوداتی که رد پایی خونین از خدشان به جا می گذاشتند اما از خودشان خبری نبود، نیروهای پلیس که به این شهر می آمدند یا پس از مدتی استعفا و به محل کار قبلی خودشان برگشتند یا کشته می شدند.
این شهر و آدم هایش راز هایی برای خودشان داشتند که با وجود همه ی مشکلات دلشان نمی خواست شهرشان به عنوان جایی ترسناک بر سر زبان مردم در ایالت های دیگر بیافتد و به گردشگری و زندگی روزانه شان صدمه وارد کند.
اما شبی در مزرعه پدری جیمز، گرفتار شدن یک گرگ در تله ی آهنی و پیدا شدن یک زن و مرد ، در حالت گرگ و نیمه گرگ و شلیک جیمز برای زنده گرفتنشان، ماجراهایی را پیش می آورد که چهره شهر را عوض و پای کسان دیگری را به آن باز می کند.
و رازهای ساکنین پنهانش را برملا می کند.
این داستان یک شهر به نام سِلیک است.