من به عنوان شرور حرمسرای معکوس، تنها دختر ناتنی خانواده دوک اکارت، تناسخ پیدا کردم.
اما این تازه اول ماجراست!
هر کاری که انجام می دهم فقط مرا به سمت مرگ سوق می دهد.
قبل از اینکه "دختر واقعی" خانواده دوک ظاهر شود، باید با یکی از شخصیت های اصلی مرد حرمسرای قهرمان داستان همراه شوم و یک اعتراف عاشقانه دریافت کنم!
دو برادر بزرگتر که همیشه سر هر چیز کوچکی با من دعوا می کنند.
ولیعهد دیوانه ای که مسیرش در بازی همیشه به مرگ من می انجامد.
من فقط قهرمان را می بینم و همچنین جادوگر و شوالیه وفادار او را نیز می بینم!
"ابتدا، اجازه دهید برخی از آنها را که من هیچ امیدی به آنها نمی بینم، از لیست خارج کنیم!"
من تا به حال جای خودم را نمی دانستم. از این به بعد مثل یک موش ساکت زندگی می کنم تا شما ذره ای اهمیت اذیت نشوید!
اما چرا هر بار که از آن ها فاصله می گیرم علاقه آنها به من افزایش می یابد؟!