جیکوب استیو، یک پیرمرد، پس از یک زندگی کامل در 116 سالگی درگذشت.
اما جیکوب همیشه یک جنبه تاریک داشت که همیشه آن را سرکوب می کرد و از دیگران پنهان می کرد.
با این حال، در سالهای آخر زندگیاش، زمانی که مرگ اجتنابناپذیر بود، فهمید که اگر فرصتی برای لذت بردن از زندگی را نداشته باشی، داشتن ثروت، دانش یا آرزوها فایدهای ندارد.
او شیفته جاودانگی افسانهای شد و زندگی کوتاه خود را وقف افزایش عمر زودگذر خود کرد، اما درست مانند هر شخص دیگری شکست.
با این حال، او به طور مرموزی شانس دیگری برای زندگی پیدا کرد و راهی یافت که به جاودانگی افسانه ای منتهی شد.
اما از قبل به او هشدار داده شد که راه منتهی به آن پر از خون و تاریکی است!
در نهایت، جیکوب بدون هیچ راهی برای بازگشت، آن را انتخاب کرد، و همچنین شروع رنج و سفر بیرحمانهاش به سوی «جاودانگی» بود که به شدت آن میخواست!