[ مسیر منحصر به فرد خود را انتخاب کنید و در آن قدم بزنید تا افق های وسیع و جدیدی را ببینید که قبلاً هرگز ندیده اید! ]
آرن راه منحصر به فرد خود را همراه با مادرش، دوست دوران کودکی اش و دیگرانی که آنها نیز مانند مردم دنیا راه های خاص خود را دارند آغاز کرده بود!
یک روز خوب و معمولی، نوری طلایی در آسمان ظاهر شد و شروع به سفر در کل سیاره کرد.
اندکی بعد مردی میانسال در آسمان ظاهر شد و پس از تماشای نور طلایی آهی کشید و گفت: آه... انگار شروع شد.
...
نور طلایی به مدت سه روز ماندگار شد و تمام دنیا درباره این پدیده عجیب صحبت می کردند.
اما پس از سه روز، تمام نور طلایی در آسمان جمع شد و شروع به تبدیل شدن به یک کوه بزرگ پر از سبزه های سرسبز و آب کرد.
در کنار آن، تک تک افراد صدای بلندی شنیدند که گویی فرمان یک پادشاه بود.
[ فانی ها! زمان شما فرا رسیده است. بعد از سه سال با ناامیدی می جنگی و محو می شوی. اما فرصتی برای مبارزه و پیروزی در برابر این ناامیدی وجود دارد. به کوه بی شمار بروید و سفر خود را در "گستره وحشی" شروع کنید تا قوی شوید!]
[ این سفر مملو از خطر و فرصتهای بیشمار نیز خواهد بود. سه سال سخت کار کن تا بالاخره ناامیدی از راه برسد. دو نتیجه نهایی وجود خواهد داشت: اول، یا کل دنیای شما به همراه موجودات ساکن در آن نابود خواهد شد، یا با ظاهر شدن افق های کاملاً جدید در مقابل شما، دنیای شما مانند قبل رونق خواهد گرفت! ]
[ بروید!! اگر میخواهید در برابر ناامیدی که بعد از سه سال به وجود میآید زنده بمانید، تلاش کنید و ارزش خود را نشان دهید. ]