خلاصه:
| میرل آرون، از زمانی که به یاد دارد با خانوادهاش در خانهای جنگلی و به دور از شهر و ازدحام زندگی میکرده، زندگیای سرتاسر معمولی؛ تا اینکه در روزی بارانی پرندهای نادر و بینهایت زیبا را میبیند که در جنگل سقوط میکند و او به امید تکمیل آلبومش و به قصد عکاسی از پرنده به جنگل میرود، اما در آنجا با دختری پا برهنه در لانهی کلاغها روبهرو میشود، دختری که کاملاً و عیناً شبیه او بود، مثل سیبی که به دو نیم تقسیم شده، مانند آینهای که یکی را دوتا نشان میدهد و چون دوقلویی که در یک قاب قرار میگیرد... . |