وب کتاب

cover-01

ماجراجویی

ژانر

1

قسمت

0

بازدید

روزانه

به روزرسانی

توضیحات

قسمت ها

نقد و بررسی 1

سارا روی پله اولی نش سبزست و بند کفش پارچه ی اش را که طرح گل بابونه روی ان گلدوزی شده بود بست بعد هم به سرعت کیفش را برداشت و از راه پله خارج شد . مادر سارا دسته کلید که یک جاسویچی که طرح بلبلی زرد رنگ که در حال آواز خواندن بود را از کیفش درآورد و از بین چند کلید کلیدی را که از همه بزرگتر بود جدا کرد و با آن در را قفل کرد و دسته کلید را در کیفش گذاشت . با اینکه مادر به او قول رفتن به پارک داده بود سارا کوچولو خوشحال به نظر نمی رسید. ماجرا از چند ساعت قبل شروع شد وقتی سارا به مدرسه رفت. سارا در مدرسه یک دوست صمیمی به اسم نگین داشت. زنگ برگشت از زنگ تفریح خورده بود بچه ها به کلاس امده بودن توی آن شلوغی کلاس بود که نگین به کیف سارا که روی صندلی بود برخورد کرد و آن را روی زمین انداخت و کیف سارا خاکی شد نگین نیم نگاه به کیف کرد و بدون معذرت خواهی بی توجه از انجا رد شد سارا از رفتار او خیلی عصبی شد و بلافاصله کیف نگین را برداشت و به طرف زمین پرتاب کرد و این نقطه اغاز اولین قهر سارا و نگین بر سر یک موضوع بچگانه آنها تا زنگ اخر در حالی که زیر چشمی همدیگر رو نگاه میکردن با هم حرف نمی زدند زنگ اخر هم خورد و آنها همچنان باهم قهر بودن سارا زنگ خانه را به صدا درآورد و در باز شد . سارا وارد راه پله شد و کفش هایش را به گوشی پرت کرد و از پله ها بالا رفت و وارد خانه شد. با صدای ضعیف سلام کرد و وارد اتاق اش شد و در را محکم بست . مادر سارا متوجه ناراحتی او شد و با صدای مهربان او را صدا زد و گفت :سارا مامانی غذایی مورد علاقه ات را پختم . سارا با صدای بلند که مادر بشنود گفت :نمی خورم. مادر فکر کرد که شاید سارا با نگین دعوایش شده باشد چون هیچ چیز غیر از این نمی تواند سارا را تا این اندازه ناراحت کند . مادر سارا به طرف که روی میز کوچک کنار مبل بود رفت و آن را برداشت و در حالی که به طرف آشپزخانه قدم بر میداشت دکمه های تلفن را فشار میداد وارد آشپز خانه که شد کسی که آن طرف خط بود پاسخ داد او مادر نگین بود. حوالی ساعت شش عصر بود و ده دقیقه از صحبت های مادر سارا و نگین می گذشت. سارا همچنان روی تخت اش دراز کشیده بود. مادر در زد و سارا با لحنی بی حوصله گفت: بفرماید. مادر وارد اتاق شد و سارا کمی خودش را جمع و جور کرد و نشست. مادر گفت:سارا میدانم که در مدرسه اتفاقی افتاده و تو را ناراحت کرده و میدانم نمی خواهی در مورد اش حرفی بزنی بغض گلوی سارا را فشار میداد طوری که نمیتوانست حرف بزند او دوست داشت گریه کند اما جلوی خودش را گرفت و مادر ادامه داد و من هم در این مورد سوالی نمی پرسم اما امروز میخوام برای اینکه کمی حالت بهتر شود تو را به پارک ببرم سارا به نشان رضایت لبخندی مصنوعی زد اما معلوم بود خوشحال نشده و بعد مادر از اتاق بیرون رفت تا او لباس هایش را عوض کند چند دقیقه بعد سارا از اتاق بیرون آمد ده دقیقه بعد مادر هم حاضر شد و آنها از پله ها پایین رفتن و وقتی به پارک رسیدند سارا نگین را دید او خیلی تعجب کرد بود سارا خیلی دوست داشت با نگین حرف بزند که ناگهان نگین به او نزدیک شد و با لحنی مظلومانه گفت: سلام. سارا گفت: سلام. نگین گفت من بخاطر کار امروز از تو معذرت خواهی میکنم ‌. سارا گفت من هم از تو معذرت خواهی میکنم من هم نباید وقتی عصبی بودم آن کار زشت و بپچگانه را میکردم. نگین گفت: من امروز عصبی بودم چون دیروز گردنبند مادرم را که از مادر بزرگم به او رسیده را برداشت و چند ساعتی به گردنم کردم و دوباره آن را سر جایش گذشتم اما مادرم امروز صبح وقتی کمد اش را تمیز میکرد دید که گردنبند توی صندقچه چوبی کوچک نیست و بعد من را دعوا کرد و به من گفت تو حواس پرتی کرده ی و گردنبند را گم کردی‌ . اما من گردنبند را سر جایش گذاشته بودم و وقتی به مدرسه امدم بر سر این موضوع ناراحت بودم و آن رفتار زشت را از خودم نشان دادم اما وقتی از مدرسه برگشتم مادرم گردنبند را پشت صندوقچه پیدا کرد و برای اینکه از دلم در بیاورد من را به اینجا اورد. نگین سارا از روی نیمکت وسط پارک بلند شدند و به طرف وسایل بازی دویدند و دوباره مثل قبل از بازی کردن کنار هم لذت بردند

قسمت های بارگذاری شده

قسمت

عنوان

زمان انتشار

زیبا بود.فقط بنظرم خلاصه داستان باید حدود ۵ تا ۸ خط باشه. این خیلی طولانیه. راستی ممنون میشم به کتاب منم سر بزنید(برگزیده درخت زندگی)

20 مرداد 1403

dream writer

badge-caffeinated-b

سیستم خط خونی

شهاب سنگی که معجزه کرد

نمایش

بقیه کتاب ها را ببین

کتاب های مشابه

پشتیبانی