زنی که در گذشته آرزو داشت به یک بالرین موفق تبدیل شود زندگیش پس از یک سانحه ی رانندگی دگرگون میشود یک سال بعد از آن زمانی که نخستین علائم اسکیزوفرنی در او تشخیص داده میشود میفهمد که ديگر مدتهاست از درک مرز میان واقعیت و خیال عاجز مانده و او باید همچنان سعی کند با خاطراتی از هم گسسته به دنبال بخش هایی باقی مانده از خودش بگردد این در حالی است که او دیگر ستاره ی نمایش های باله نیست شغلی که به نظر می رسد ديگر در آن هیچ آینده ای برای او وجود نخواهد داشت
ازدواجی که عاقبتش از یک زندگی مشترک عاشقانه به یک زندگی مشترک از هم پاشیده انجامیده است
و این داستان شاید چیزی نیست جز آخرین تلاش های باد برای ریختن برگ، در روزهای پاییزی یک زندگی معمولی