شهریار، مردیست که در زندگی کسی نبوده است تا عیناً مانند او باشد. مهربان و گوشهگیر و گاهاً شیطنتهای ریز و درشت ازش سربزند...
درحول حوش سی و شش سالگیاش؛ زمانی که تولد دختر خردسالش را جشن میگیرد. به ناگه به خانهشان حمله میشود. زنش در این حادثه میمیرد و بچهاش مفقود الاثر میشود. خود نیز زمانی که خود را به هوشیار مییابد به جرم قتل همسرش در زندان میافتد.
سالها میگذرد و او هرروزش را با فکر انتقام میگذراند.
او تنها یک جواب میخواهد: «چرا؟».