دنیسم در حالی که وسایلش رو جمع کرده بود و از مهاجرتش خوشحال بود، متوجه یه حقیقت تاریک راجب خودش شد. دقیقا انجایی که فکر می کرد همه چیز به بهترین نحو ممکن پیش رفته و حالا می تواند از زندگی اش لذت ببرد، متوجه شد تمام زندگی اش دروغ بزرگی بیش نبوده و همه این سال ها در نقشی بازی کرده که.....