همیشه دیدن بازی بچه های من میبره به گذشته...
گذشته ای که شروع شیرین و پایانی تلخ داشت
هربار به خودم میگم شاید اگر سرنوشت اینطور رقم نمبخورد امروز اینجا نبودم...
با صدای اولگار به خودم اومدم
_بانوی من، ماشین آماده است...
رومو از زمین بازی میگیرم و به طرف ماشین حرکت میکنم...