-یعنی واقعا؟ واقعا من...
دختری که بخاطر کار پدرش تازه به شهرکی نقل مکان میکند، احساس خوبی به آنجا ندارد. حس میکند کسی دنبال اوست یا به او نگاه میکند. میخواهد بفهمد چه کسی و به چه علت این کار ها را با او میکند. تا اینکه بالاخره چیزی را میفهمد که دیدش را به دنیا تغییر میدهد. چیزی که هرگز نباید آن را میفهمید. چیزی که حتی بخاطر آن میل به خودکشی دارد.