مسیح پسری بدون هیچ گذشته ای، بدون هیچ خانواده ای، تنها چیزی که او دارد فقط اسمش است، اسمی که حتی نمیداند درست است یا نه؟
هویت و وجود او مانند خاطراتش از یاد رفته بود، او تک و تنها در یک بیمارستان مانده بود، تنها و بیکس، با زخم هایی وحشتناک که جلوی خیلی از انجام کار ها را میگرفتند!
اما این وضع باید تمام شود، او باید به خانه برگردد.