داستان "پایان یک عشق، آغاز یک جنگ" روایتی است از دل ویران شده فردی که عشقش به یک زن، او را از تاریکی درونیاش نجات داد و به او امیدی برای زندگی بخشید. مردی که قلبی از سنگ داشت، برای اولین بار گرمای عشق را حس کرد و گِلی، زن موردعلاقهاش، به مرکز فرماندهی احساسات او تبدیل شد.
اما این عشق دیری نپایید. خیانت دنیا به او و فقدان گِلی، تمام امیدها و آرامش درونیاش را نابود کرد. گلولهای که بر قلب معشوق نشست، روح او را از هم گسست و او را به مردی تبدیل کرد که هیچ چیزی جز انتقام و نابودی در ذهن نداشت.
داستان از زبان او روایت میشود، با اعترافات و حسرتهایی که از دست دادن عشق به همراه دارد. جنگی که آغاز کرد، نه برای قدرت، بلکه برای انتقام از دنیایی بود که عشق را از او گرفت. داستان سفری است از عشق و امید به ناامیدی و جنگ، که نشان میدهد عمیقترین زخمها از دست دادن کسانی است که دوستشان داریم.