مقدمه:
شیائو لی همیشه در دنیای کتابها غرق میشد. داستانهای مانگا، جایی که همه چیز ممکن بود، دنیای مورد علاقهاش بود. اما هیچگاه تصور نمیکرد که روزی خودش بخشی از یکی از آن داستانها شود.
یک روز در کتابخانه دانشگاه، وقتی در حال خواندن کتابی قدیمی بود، ناگهان چیزی عجیب اتفاق افتاد. کتاب در دستانش درخشید و بلافاصله دنیای واقعی به هم ریخت. وقتی چشمهایش را باز کرد، خود را در یک دنیای متفاوت یافت. اطرافش پر از درختان بزرگ و قلعهای قدیمی بود، و صدای پادشاهی که او را شاهزاده خانم مینامید، او را به شوک فرو برد.
"این خواب نیست!" شیائو لی با خود زمزمه کرد. "این واقعیت است!"
در این دنیای جدید، او باید معماهایی را حل میکرد که هیچکس نمیتوانست جواب آنها را پیدا کند. تنها او بود که میتوانست سرنوشت این دنیا را تغییر دهد.