تنها سرگرمی پسرک ده ساله بازی با معکب روبیکَش بود.
ابعاد آنرا به سرعت میچرخاند و مجذوب قرار گرفتن رنگهایش در کنار یکدیگر میشد.
او چه میدانست هر مربعی شخصیتی زنده بود و رنگهایش، رنگ آن شخصیتها.
یا اینکه بعضی از آن رنگهارا نبایست در کنار یکدیگر قرار داد چراکه تنها فضاحت به بار میآورد.
پسرک تمام فکر و ذکرش این بود که اسباب بازی کوچکش را در دست بگیرد و از این قانون شکنی ناچیز در بازی کوچکش لذت ببرد.