روی زمین نشسته ام درحالی که برای بار هزارم به آلبوم خاطرات خالی ام نگاه میکنم دارم به این فکر میکنم یه زندگی چقدر میتواند یکنواخت باشد وقتی از پنجره بیرون را نگاه میکنم عاشق و معشوق ها دست در دست هم راه میروند کودکان با مادر و پدرهایشان بازی میکنند نوجوان ها با دوستانشان میخندند و من به این فکر میکنم که هیچوقت نتونستم این حس های شگفت انگیز را تجربه کنم...