نظرتون و راجب ترجمه و ادامه دادن این رمان دوست دارم بدونم ...
الماس
مرگ در کنارم راه می رود،
اما درو برای من قابل مقایسه نیست.
من در دنیایی پر از هیولاهایی گیر افتاده ام که لباس مردانه دارند و آنهایی که آنطور که به نظر می رسند نیستند.
آنها مرا برای همیشه نگه نمی دارند.
من دیگر کسی که شده ام را نمی شناسم،
و من دارم میجنگم تا راه برگشتن به هیولایی را پیدا کنم که در شب مرا شکار می کند.
به من می گویند الماس،
اما آنها فقط فرشته مرگ را خلق کرده اند.