وب کتاب

cover-01

ماجراجویی

ژانر

33

قسمت

41

بازدید

روزانه

به روزرسانی

توضیحات

قسمت ها

نقد و بررسی 5

ریز کرامول کسی بود که تمام عمرش را رنج کشیده بود. تربیتی ظالمانه که طبیعت او را کثیف کرده بود. او برای زنده ماندن، هر کاری که می توانست انجام داد و در نهایت نام "جادوگر تاریکی" را به او دادند. عنوانی که فقط به بهترین جادوگران داده می شد. "همه چیز در این دنیا از من گرفته شد، پس من همه چیز را از این دنیا خواهم گرفت." پنج جادوگر عالی جمع شده بودند تا ریز بزرگ را از بین ببرند، در آخرین تلاش هایش برای زنده ماندن، جادوگر تاریکی یک ترفند دیگر در آستین خود داشت. او با فعال کردن یک طلسم ممنوعه، روح خود را به دنیای دیگری فرستاد، دنیای مملو از رزمی کاران با قدرت های فوق طبیعی. دنیایی که در آن می‌توان کوه ها را با مشت ویران کرد، اما جادو هنوز در دنیای جدید کشف نشده و او تنها کسی است که میتواند از جادو استفاده کند.

قسمت های بارگذاری شده

قسمت

عنوان

زمان انتشار

10

12 ماه پیش

17

12 ماه پیش

22

11 ماه پیش

24

11 ماه پیش

دوست داشتم آفرین

27 خرداد 1403

yakiba


خیلی خوب بود خوشحال میشم در مورد داستان منم نظر بدید (پادشاه دنیای مردگان)

23 تیر 1403

MohammadReza


خیلی قشنگه دمت گرم

21 مرداد 1403

alireza1992


خیلی جالب و قشنگه بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم ممنون ازتون😍😍

27 مرداد 1403

alireza1992


نزدیک ساختمون شدیم... جلوی در چند تا مرد ایستاده بودند که بهشان میخورد بادیگارد باشند از بینشان رد شدیم و وارد ساختمان شدیم.. نگاهم رو به جمعیت انداختم... همچنان عده ای وسط بودند و میرقصیدند دستم را کشید و سمت پله ها برد یک بار دیگر برگشتم و از بالای پله ها نگاهم رو به جمعیت انداختم دنبال آدم آشنایی بودم تا بیاد من و از دست این جماعت نجات بده و با خودش ببره بلکه یک زندگی آرومی رو شروع کنم... از جلوی در اتاقم رد شدیم و به سمت انتهای سالن رفتیم، دلشوره داشتم معلوم نیست چه بلایی سر حمیدرضا و پری آمده. آمدن حمیدرضا به اینجا خودش معجزه بود اما حالا یک معجزه دیگری نیاز داشتم. معجزه‌ای که بیاید و من را از این زندگی فلاکت باری که در انتظارم بود نجات دهد. روبروی درب اتاق ایستادیم دستم را محکم تر گرفت و با دست دیگرش داخل جیب هایش دنبال چیزی میگشت. دسته کلیدی از جیبش درآورد و درب اتاق را باز کرد. وارد شدیم بوی نم و کهنگی آزارم داد وسیله ای در آنجا نبود با ترس شنلم را دور خودم سفت تر کردم. نکند قبل از اینکه من را بدهد دست فرخ بلایی سرم بیاورد؟ به دنبالش کشیده شدم در حمام را باز کرد اما... حمام نبود بلکه راهی مخفی بود برای رسیدن به طبقه ی مخفی. طبقه ای که فرخ در آنجا معامله هایش را انجام میدهد. طبقه ای که میتواند همزمان هم تلخ و رنج آور باشد هم سود آور و از همه مهمتر سرنوشت ساز.

26 شهریور 1403

mohamad_safa

badge-caffeinated-b

سیستم خط خونی

شهاب سنگی که معجزه کرد

نمایش

بقیه کتاب ها را ببین

کتاب های مشابه