«خدای فساد به تو علاقه مند است و می خواهد که فرستاده او باشی. آیا قبول می کنی؟"
با خون و زخم هایی که تمام بدنش را پوشانده بود، صدایی که در ذهنش طنین انداز می شد مانند امیدی بود که بر او می درخشید.
در دوران باشکوه آینده، بشر ته دریا را کشف کرده بود و آسمان ها را تسخیر کرده بود، اما به طور تصادفی جعبه پاندورایی را که نباید باز میشد، باز کرد. آنها مکانی را پیدا کردند که در آن موجودات ناشناخته زیادی زندگی می کردند.
در اینجا، انسان ها زندگی خود را به هم می ریزند تا بر بزرگترین تکامل خود قدم بگذارند و اسطوره های خود از جمله تئودور را خلق کنند.
در مواجهه با خیانت ها، در محاصره حیوانات و مواجهه با مرگ قریب الوقوع، با قاطعیت و سرسختی او پاسخ داد.
"آره!"